سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یاد خدا، قوت جان ها و همنشینی با محبوب است . [امام علی علیه السلام]
 
یکشنبه 95 تیر 6 , ساعت 2:9 صبح

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 دانلود مقاله بررسى قضایاى پارادوکسیکال و راه‌حل‌هاى ممکن با word دارای 38 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد دانلود مقاله بررسى قضایاى پارادوکسیکال و راه‌حل‌هاى ممکن با word  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

 

بخشی از فهرست مطالب پروژه دانلود مقاله بررسى قضایاى پارادوکسیکال و راه‌حل‌هاى ممکن با word

چکیده  
مقدّمه  
راه‌حل‌هاى منطقى قضایاى پارادوکسیکال  
1 قضایاى محصوره ذهنى  
2 قضایاى شخصیه و طبیعیه  
3 قضایاى هلیّه  
4 کلّیت کبرا در قیاسات  
5 وحدت خبر و مخبر عنه  
6 محدوده کاربردِ قضیه  
7 نظریه «مجموعه مجموعه‌ها»  
ب. راه‌حل‌هاى فلسفى  
1 تفکیک حمل اوّلى از حمل شایع  
2 جدا کردنِ مفهوم از وجود خارجى  
3 وجود ذهنى و وجود خارجى  
4 نفس‌الامر  
5 لحاظ معلومیت و عدم معلومیت، و معلومیتِ لحاظ  
6 تقسیم قضایا به حملىِ بتّى و حملىِ غیربتّى  
7 تحلیل معناشناختىِ محمولِ قضایا  
ج. راه‌حل‌هاى فرامنطقى و فرافلسفى  
1 اراده گوینده  
2 فهم عرف  
3 ملاحظه مقامات گفته‌ها  
4 تفکیک زبان صورى از زبان محاوره‌اى  
5 بررسى و تحلیل خاستگاه مشکل پارادوکس  
6 نظریه «فازى»  
پی نوشت  
منابع  

بخشی از منابع و مراجع پروژه دانلود مقاله بررسى قضایاى پارادوکسیکال و راه‌حل‌هاى ممکن با word

ـ آشتیانى، میرزا مهدى، تعلیقه على شرح‌المنظومه (قسم المنطق)، چ سوم، (قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1376)؛

ـ ابن‌سینا، الاشارات و التنبیهات (شرح الاشارات للخواجه)، (قم، انتشارات اسلامى، بى‌تا)، ج 1؛

ـ ـــــ، الهیات من کتاب‌الشفاء، (قم، دفتر تبلیغات اسلامى، بى‌تا)؛

ـ احمدى، على‌اکبر، نظریه صدق تارسکى، (تبریز، دانشگاه تبریز، 1382)؛

ـ اصفهانى، شیخ محمّدتقى، هدایه‌المسترشدین فى شرح معالم‌الدین، چ رحلى ـ سنگى قدیمى (قم، آل‌البیت، بى‌تا)؛

ـ انصارى شوشترى (تسترى)، مرتضى، حاشیه الاستصحاب، (قم، باقرى، 1415 ق)؛

ـ بروجردى، سید حسین، لمحات الاصول، تقریر سید روح‌الله خمینى، (قم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینى1، 1421 ق)؛

ـ خمینى، سید روح‌الله، تهذیب الاصول، (تهران، اسماعیلیان، 1382 ق)، ج 1؛

ـ ـــــ، مناهج‌الوصول الى علم‌الاصول، چ دوم، (قم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى1، 1415 ق)، ج 1؛

ـ خوانسارى، محمّد، منطق صورى (دو جلدى)، (تهران، آگاه، 1383)؛

ـ راسل، برتراند، اصول ریاضیات، چ دوم، (بى‌جا، بى‌نا، 1937 م)؛

ـ سبزوارى، حکیم، شرح المنظومه، تصحیح علّامه حسن‌زاده آملى و تحقیق مسعود طالبى، چ اول (تهران، ناب، 1416 ق)، ج 2؛

ـ شیرازى، قطب‌الدین، درّه‌التاج، تصحیح سیدمحمّد مشکاه، (تهران، چاپخانه مجلس، 1317 و 1320)؛

ـ صدر، سید محمّدباقر، بحوث فى علم‌الاصول، (قم، مؤسسه دائره‌المعارف فقه اسلامى، 1417 ق)، ج 4؛

ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، نهایه الحکمه، چ چهاردهم، (قم، نشر اسلامى، 1417 ق)؛

ـ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، چ هشتم، (تهران، سروش / علمى و فرهنگى، بى‌تا)؛

ـ کاسکو، بارت، تفکر فازى، ترجمه على غفّارى، عادل مقصودپور، علیرضا پورممتاز، جمشید قسیمى، چ اول، (تهران، دانشگاه صنعتى خواجه نصیرالدین طوسى، 1377)؛

ـ لاریجانى، محمّدجواد، دو رساله سقراط حکیم و اندیشه انسان، آشنایى اجمالى با منطق ریاضى، چ اول، (تهران، مرکز تحقیقات فیزیک نظر و ریاضیات، 1374)؛

ـ ملّاصدرا، الاسفارالاربعه، (نه جلدى)، (قم، مصطفوى، بى‌تا)، ج 1، 2، 6، 8، 9؛

ـ هاوارد ماونس، درآمدى بر رساله ویتگنشتاین، ترجمه سهراب علوى‌نیا، (تهران، طرح نو، 1379)؛

- Routlodge Encyclopedia of Philosophy, Version 1/0, In phrases: Fazzylagic, Ambiguity, Concepts, Discovery؛ logicol, paradoxes of set and property, prehace paradox, Paradoxes epistemic, and self – cultivation in chinese philosophy, Semanticparadoxes and theories of truth, tarski¨s definition of truth, theory of types؛ and wittgenstein

چکیده

مسئله «ناسازگارى درونى گزاره‌ها» از روزگار باستان، مورد توجه اندیشمندان و دانشمندان بوده است. برخى آن را شبهه و مغالطه، برخى ناسازگارى بنیادى علم و ریاضى، برخى مسئله زبان‌شناسى و برخى به عنوان مسئله‌اى وجودى و عینى تلقّى کرده‌اند و هر کدام براى حل و تبیین آن، تلاش‌هایى به انجام رسانده‌اند. نوشتار حاضر به بررسى و نقد اجمالى این تلاش‌ها مى‌پردازد. در این بررسى، سه دسته از راه‌حل‌هاى ارائه شده مطرح مى‌شود: 1 راه‌حل‌هاى فلسفى؛ 2 راه‌حل‌هاى منطقى؛ 3 راه‌حل‌هاى فرافلسفى و فرامنطقى. در ذیل هر یک از این راه‌حل‌ها، نظراتى مورد بررسى واقع شده است

کلید واژه‌ها

قضایاى پارادوکسیکال، گزاره خودشکن، نماد ریاضى و منطقى، عینیت نفس الامرى، فهم عرف، مسئله زبان، نگرش فازى

 

مقدّمه

توجه به بن‌بست‌هاى تناقض‌آمیز و محتمل الوجهین (صدق و کذبِ همزمان) در برخى گزاره‌ها، از زمان‌هاى بسیار کهن بوده است. از هند و ایرانِ باستان تا یونان و غرب و دوره اسلامى، چنین گزاره‌هایى مورد بررسى قرار گرفته و بسیارى از دانشمندان در صددِ رفع تناقض آنها بوده و تلاش‌هاى فراوانى به انجام رسانده‌اند. با بررسىِ این تلاش‌ها، پاسخ‌ها و راه‌حل‌هاى ارائه شده را در سه حوزه طبقه‌بندى مى‌کنیم: الف. راه‌حل‌هاى منطقى؛ ب. راه‌حل‌هاى فلسفى؛ ج. راه‌حل‌هاى فرامنطقى و فرافلسفى

پیش از بررسى این سه طبقه، توجه به مثال‌ها و نمونه‌هاى قضایاى «پارادوکسیکال» مسئله را بیشتر روشن مى‌سازد: کسى را در نظر بگیرید که اهل شهرى مثل یزد باشد و به شما بگوید: «همه اهل یزد دروغگو هستند.» بنابه گزارشِ منطقى، که بر اساس منطقِ دو ارزشىِ ارسطو مى‌توان از این گزاره ارائه کرد، از صدقِ (تصدیقِ) آن کذب، و از کذب (تکذیبِ) آن صدقِ آن لازم مى‌آید (باید توجه داشت که صدقِ حاصل از کذب به صورت موجبه جزئیه است)، بدین گونه که اگر این گفته درست باشد خودِ او هم دروغگوست و در نتیجه، این سخن هم دروغ است. و اگر این گفته نادرست و دروغ باشد پس گفته‌اش درست است؛ زیرا خودِ او یزدى است و دروغ مى‌گوید. بنابراین، على‌رغمِ دروغ بودنِ گفته، درست است. این ناسازگارى در نهادِ چنین گزاره‌هایى نهفته است

همچنین دانشمندِ معرفت‌شناسى (یا فیلسوفِ شکّاکى مثل برخى فلاسفه پست مدرنیسم) را در نظر آورید که ادعا دارد: «هر علمى خطاپذیر است»، یا «هیچ یقینى نیست که دست‌خوش تردید و شک نگردد»، و یا «هیچ حرفى مطلق نیست.» این گزاره‌ها خودشکن و خودناسازه هستند؛ به این معنا که محتواى گزاره خودش را نیز دربرمى‌گیرد

اگر در جریانِ ماجرایى کسى به شما گفت: «به من اعتماد نکن»، شما در اعتماد یا عدم اعتماد به او دچار سردرگمى خواهید شد؛ زیرا مخاطب این گزاره در صورتى بنابه محتواى گزاره، به گوینده اعتماد نخواهد کرد که به او اعتماد کرده باشد و این سخنش را قبول نماید. بنابراین، اعتماد نکردن به او، خود مصداق اعتماد خواهد بود (یعنى در عمل نوعى ناسازگارى و تضاد پدید مى‌آید). البته باید توجه داشت که على‌رغم انشائى بودنِ چنین گزاره‌هایى، علاوه بر ارجاع آنها به گزاره‌هاى اخبارى، به صورت انشائى نیز خودشکن هستند و این خودشکنى به مقام عمل و تحقق مربوط است

به هر حال، گزاره‌هایى از این قبیل، یا در ساختارِ منطقى و یا در عرصه عمل، نوعى ناسازگارى به همراه دارند که به پارادوکسیکال، خودشکن، ناسازه درونى، و خود متناقض معروفند

هر یک از دانشمندان و اندیشمندان به گونه‌اى در رفع ناسازگارى از چنین گزاره‌هایى کوشیده تا در مسیر علمى و فلسفى به نتایجى دست یابد. حتى بعضى از متفکران از وجود چنین ویژگىِ بارزى در برخى گزاره‌ها، براى اثبات مدعاها و یا ردّ ادعاهاى دیگران بهره جسته‌اند که بررسى اجمالى رویکردهاى متفاوت آنها در سه طبقه مزبور، نکات پر اهمیتى را روشن مى‌سازد

راه‌حل‌هاى منطقى قضایاى پارادوکسیکال

 1 قضایاى محصوره ذهنى

برخى از منطق‌دانان اسلامى مثل قطب‌الدین شیرازى، صاحب کتاب درّه التاج، حلّ قضایاى پارادوکسیکال همچون «اجتماع النقیضین محال» یا «المعدومُ المطلق لایخبر عنه» را بر اساسِ قضایاى محصوره ذهنى قابل حل دانسته‌اند. روشن است که قضایاى محصوره ذهنى به قضایایى اطلاق مى‌شود که موضوع آنها تنها داراى افراد ذهنى باشد. در این صورت، موضوعِ چنین گزاره‌هاى خودناسازگار، فقط تحققِ ذهنى خواهد داشت و در نتیجه، خودِ موضوع و یا خود قضیه را دربر نخواهد گرفت؛9 زیرا عقل، موضوع را تصور کرده، محمول را بر آن حمل مى‌کند و تحققِ موضوع فقط در جهانِ ذهنى است و اعتبار عقلى به شمار مى‌رود و به هیچ روى، حاکى از امور عینى و خارجى نیست تا خودِ این گزاره‌ها را، که وجود لفظى و عینى دارند، شامل شود و ناسازگارىِ درونى در قضیه ایجاد کند؛ بدین توضیح که محتواى قضیه اساساً ناظر به ذهن است، نه جهانِ خارج از آن مثلا، اینکه کسى گفته است: «همه حرف‌هایم دروغ است» حکایت از موضوعى ذهنى دارد و آن موضوع ذهنى مورد حملِ دروغ بودن واقع شده، نه موضوعِ خارجى که همین گفته را نیز شامل شود

2 قضایاى شخصیه و طبیعیه

ملّاصدرا براى رفع ناسازگارى مزبور، اختلاف حمل و نوعِ اعتبار حمل را مطرح کرده است. البته وى در این باره مسئله حملِ قضایاى شخصیه و طبیعیه را پیش کشیده است. او مى‌گوید: همه مفاهیم، حتى مفاهیمى که تحققِ آنها در خارج ممتنع است، در جهانِ نفس‌الامر و مبادىِ عالى تحقق دارند و بر این اساس است که این مفاهیم موضوع در قضایاى شخصیه یا طبیعیه قرار مى‌گیرد؛ یعنى گزاره‌اى مثلِ «الجزئى کلّى» یا «الکلّى جزئى» به اعتبار نوع حمل و مندرج شدن در یکى از قضایاى شخصیه و طبیعیه، درست یا نادرست مى‌گردد؛ زیرا باید چنین گزاره‌هایى از لحاظ نوع حمل، مورد سنجش و دقت قرار بگیرند که از چه نوع قضایایى هستند: از نوع قضایاى شخصیه یا از نوع قضایاى طبیعیه؟ اگر از نوعِ قضایاى طبیعیه باشند، در این صورت، موضوع، کلى و مفهوم است و حمل نیز درست است، و اگر شخصیه فرض شوند، در این صورت، حمل نادرست خواهد بود. بنابراین، ساختار منطقىِ جمله در یک حالت منحصر نیست تا ما را دچار ناسازگارى گرداند، بلکه در حالت یا حالت‌هاى دیگر، ناسازگارى از میان مى‌رود

3 قضایاى هلیّه

در میان فلاسفه و متکلّمان از یک‌سو، و در میان دانشمندان علم اصول فقه از سوى دیگر، اختلاف نظرِ شدید و گسترده‌اى به وجود آمده است که قضایاى موجبه و سالبه از لحاظ اجزا و ارکانِ قضیه یکسان هستند یا تفاوت دارند؟ و اگر تفاوت دارند، تفاوت آنها در چه مواردى است؟ و اگر یکسان هستند، اجزا و ارکان آنها به طور کلى، چیست؟

با صرفِ نظر از اختلاف آنها، آنچه در رابطه با گزاره‌هاى پارادوکسیکال مثل «معدوم مطلق» در اینجا مهم است، راه‌حلى است که بر اساس قضایاى «هلّیه بسیطه» و تحلیل قضایاى «هلّیه مرکّبه به قضایاى بسیطه» از سوى فلاسفه اشراق و ملّاصدرا ارائه شده است. ایشان خواسته‌اند که ساختار منطقىِ چنین گزاره‌هایى را در بستر قضایاى «هلّیه بسیطه» بررسى و تحلیل کرده، ناسازگارى درونى آنها را برطرف سازند

در این رویکرد، قضایایى نظیر «زیدٌ معدوم»، «العدم معدومٌ»، «العدم لایخبر عنه»، به گونه‌اى تحلیل مى‌شوند که محمول به طور سلبى حمل نمى‌شود تا از قضایاى هلّیه مرکّبه ایجابى یا سلبى به شمار آید، بلکه ضرورى است که مراد از سلب، سلبِ بسیط و سلبِ ذات و فى نفسه باشد تا به سالبه هلّیات بسیطه برگردد

در این صورت، تناقضى پیش نخواهد آمد؛ زیرا زمانى تناقض (پارادوکس) پدید مى‌آید که قضیه به عنوانِ هلّیه مرکّبه (سالبه یا موجبه) تلقّى شود و ذاتى ثبوت یافته براى موضوعى که ذاتاً اقتضاى ثبوت ندارد، فرض شود

البته روشن است که کارایىِ چنین راه‌حلى فقط به برخى از قضایا محدود مى‌شود و بسیارى از پارادوکس‌ها را شامل نمى‌شود و آنها را تصحیح نمى‌کند

به هر حال، این تحلیل در چنین رویکردى به قضایاى خود ناسازگار، بیان کننده این مسئله است که مشکل خودشکنى (پارادوکس) تنها زمانى رخ مى‌دهد که فقط یک روش براى تحلیل و بررسىِ قضایا وجود داشته باشد و در آن روش هم تحلیلِ قضیه به بن‌بستِ ناسازگارىِ درونى برسد. اما هنگامى که روش یا روش‌هاى دیگرى براى تحلیل قضایا و گزاره‌هاى علمى و روزمرّه وجود دارد، بن‌بستى هم در کار نخواهد بود و مى‌توان از مشکل ناسازگارىِ آنها رهایى یافت

4 کلّیت کبرا در قیاسات

برخى از محققانِ برجسته در دانش منطق، براى ترسیمِ شفّافیت و وضوحِ خودشکنىِ قضایاى مزبور، قیاسِ منطقىِ نمونه‌اى را ترتیب داده‌اند تا با تحلیلِ ساختار و اجزاى منطقىِ آن، اشکالِ خودشکنى را برطرف سازند

مثال: کسى مى‌گوید: «هر آنچه فردا خواهم گفت راست است»، و دیگر هیچ سخنى نگوید. و فردا نیز بگوید: «همه آنچه دیروز گفته بودم دروغ است»، و دیگر هیچ سخنى نگوید

قیاس ناسازگارى این دو گزاره چنین است: «اگر گزاره «گفتارى که فردا خواهم گفت راست است» صادق باشد، گزاره «گفتارى که دیروز گفته بودم دروغ است» صادق خواهد بود؛ و اگر گزاره «گفتارى که دیروز گفته‌ام دروغ است» صادق باشد، در این صورت، گزاره «گفتارى را که فردا خواهم گفت راست است» کاذب خواهد بود. در نتیجه، اگر گزاره «گفتارى که فردا خواهم گفت راست است» صادق باشد، حتماً کاذب خواهد بود؛ همچنین اگر کاذب باشد حتماً صادق خواهد بود و این چیزى جز اجتماع دو نقیض در یک گزاره نیست

در حل این ناسازگارى، گفته مى‌شود که این قیاس به دلیل نداشتنِ کلّیت در کبرا، از اعتبار منطقى و صحّت استدلالى ساقط است؛ زیرا کبراى این قیاس جزئى است و قیاس در صورت نداشتن شرطِ کلّیت، نتیجه نخواهد داد. بنابراین، در قیاسِ مزبور، صدق و کذب به صورت توأم در قضیه وجود نخواهد داشت

این توجیه از جهاتى نادرست است؛ زیرا این تحلیل در صورتى صحیح است که هر دو گزاره خود جزئى بوده باشند و در صورتى که گزاره اول «هر آنچه فردا خواهم گفت راست است»، و گزاره دوم «همه آنچه دیروز گفته بودم دروغ است» باشد، کلّیتِ قیاس برقرار است. و البته حتى در صورت جزئیت نیز قیاس برقرار است و مى‌توان آن را تصحیح نمود. وانگهى ترتیب دادنِ قیاس براى تبیین و تصویرِ ناسازگارى در چنین گزاره‌هایى، بیهوده به نظر مى‌رسد؛ زیرا خودِ گزاره‌ها به خودىِ خود به گونه‌اى هستند که از لحاظ ساختار منطقى یکدیگر قرار مى‌گیرند، و همین مقدار از تصویرِ ناسازگارى کافى است. از سوى دیگر پارادوکس دروغگو در این مثال منحصر نیست و در مواردى که یک گزاره، مثل «من دروغ‌گو هستم»، «این گزاره دروغ است» و «هیچ حرفِ من راست نیست»، به تنهایى خودشکن است با چنین توجیه و تحلیلى حل مى‌شود. از این‌رو، این راه‌حل مناسب به نظر نمى‌رسد

 

5 وحدت خبر و مخبر عنه

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید
یکشنبه 95 تیر 6 , ساعت 2:9 صبح

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 دانلود مقاله ماهیت حکایت از دیدگاه مشهور و استاد فیاضى با word دارای 31 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد دانلود مقاله ماهیت حکایت از دیدگاه مشهور و استاد فیاضى با word  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

 

بخشی از فهرست مطالب پروژه دانلود مقاله ماهیت حکایت از دیدگاه مشهور و استاد فیاضى با word

چکیده  
مقدّمه  
اهمیت و ضرورت مسئله  
تاریخچه تحقیق  
تعریف اجمالى حکایت  
ذاتى بودن حکایت  
ماهیت حکایت از دیدگاه مشهور  
تعریف حکایت  
ارکان حکایت  
1 وجود حاکى  
2 وجود محکى  
مستند حکایت  
ماهیت حکایت از دیدگاه استاد فیاضى  
تحلیل فرایند حکایت  
تعریف حکایت  
ارکان حکایت  
1 وجود محکى  
2 وجود حاکى  
3 حالت نفسانى بودن حاکى  
مستند حکایت  
باطل بودن حکایت شأنى (بالقوّه) در تقسیم علم حصولى به تصوّر و تصدیق  
باطل بودن حکایت شأنى (بالقوّه) در تقسیم مراتب علم  
باطل بودن حکایت شأنى (بالقوّه) در ترکیب تصوّرات  
نتیجه‏گیرى  
•••  منابع  
پی نوشت  

بخشی از منابع و مراجع پروژه دانلود مقاله ماهیت حکایت از دیدگاه مشهور و استاد فیاضى با word

ـ ابن‏سینا، شرح الاشارات و التنبیهات، قم، الکتاب، 1403ق

ـ ـــــ ، منطق‏المشرقیین، قم، کتابخانه آیت‏اللّه مرعشى نجفى، 1405ق

ـ برهان مهریزى، مهدى و مجتبى مصباح، «ماهیت حکایت از دیدگاه استاد مصباح»، معرفت فلسفى، ش 23، بهار 1388، ص 11ـ50

ـ بهمنیار، التحصیل، تهران، دانشگاه تهران، 1349

ـ پاپکین، ریچارد و آوروم استرول، کلیات فلسفه، ترجمه سید جلال‏الدین مجتبوى، تهران، حکمت، 1383

ـ خراسانى، شرف‏الدین، نخستین فیلسوفان یونان، تهران، سپهر، 1357

ـ دغیم، سمیع، موسوعه مصطلحات علم منطق عندالعرب،

ـ رازى، فخرالدین، مفاتیح‏الغیب، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1411ق

ـ رازى، قطب‏الدین، شرح رساله‏الشمسیه القزوینى (الکاتبى)، قم، رضى، 1363

ـ ـــــ ، شرح مطالع‏الانوار فى المنطق، قم، کتبى نجفى، بى‏تا

ـ سبزوارى، ملّاهادى، شرح منظومه، تعلیقه حسن حسن‏زاده آملى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1380

ـ سهروردى شهاب‏الدین (شیخ اشراق)، مجموعه مصنّفات، قم، بیدار، 1381

ـ شهرزورى، شمس‏الدین محمّد، شرح حکمه‏الاشراق، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372

ـ شیرازى، قطب‏الدین، شرح حکمه‏الاشراق، چاپ افست

ـ طوسى، خواجه نصیرالدین، اساس‏الاقتباس، تهران، دانشگاه تهران، 1361

ـ ـــــ ، الجوهرالنضید، قم، بیدار، 1362

ـ عبودیت، عبدالرسول، درآمدى بر نظام حکمت صدرایى، تهران، سمت، 1385

ـ فارابى، ابونصر، المنطقیات، تحقیق محمّدتقى دانش‏پژوه، قم، کتابخانه آیت‏اللّه مرعشى نجفى، 1408ق

ـ فیاضى، غلامرضا، درآمدى بر معرفت‏شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1386

ـ مصباح، محمّدتقى، آموزش فلسفه، چ هشتم، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1377

ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، چ پنجم، قم، صدرا، 1380

ـ مظفّر، محمّدرضا، المنطق، بیروت، دارالتعارف، 1405ق

ـ ملّاصدا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمه‏المتعالیه فى الاسفارالعقلیه الاربعه، قم، مصطفوى، بى‏تا

ـ ـــــ ، التصور و التصدیق، بى‏جا، بى‏نا، بى‏تا

ـ ـــــ ، شرح الهدایه‏الاثیریه، بیروت، مؤسسه‏التاریخ العربى، 1422ق

ـ یزدى، عبداللّه‏بن شهاب‏الدین، الحاشیه على تهذیب‏المنطق، قم، جامعه مدرسین، 1405ق

چکیده

مشهور معرفت‏شناسان بر این باورند که «صور ذهنى» بالفعل، و به صورت ذاتى، از ماوراى خود حکایت مى‏کنند. در این میان، استاد فیاضى در نحوه حکایتْ (ذاتى بودن حکایت) با عموم فلاسفه همراه است. ضمن اینکه آن را معلوم به علم حضورى مى‏داند؛ امّا درباره حاکى، ایده‏اى متمایز دارد. در این مقاله تلاش مى‏شود تا این دو دیدگاه با یکدیگر مقایسه و نقاط اشتراک و اختلاف آنها تحلیل گردد، از جمله موارد اختلاف آن است که استاد فیاضى معتقد است که حاکى «صورت ذهنى» نیست، بلکه «نفس فاعل شناسا» مى‏باشد (و «صورت ذهنى» وجود ذهنى محکى است.) وى بر این باور است که حاکى در اشیاى خارجى، علاوه بر محکى ذهنى، محکى خارجى و تمام مصادیق همگون را نیز به طور یکسان نشان مى‏دهد و این اقتضاى ذاتى بودن حکایت است. ایشان مستند نحوه حکایت و تحلیل حکایت به حاکى و محکى، و حالت نفسانى بودن حاکى را وجدان و علم حضورى مى‏داند و بر این باور است که با تحلیل یافته‏هاى درونى، مى‏توان به امور یادشده رسید. استاد فیاضى با اینکه حکایت مفاهیم مفرد، قضایا و تصدیقات را ذاتى آنها مى‏شمارد، آنها را در نحوه حکایت متفاوت مى‏داند

کلیدواژه‏ها: حکایت، محکى، حاکى، ذاتى، حالت نفسانى، صورت ذهنى

 

مقدّمه

طبیعت انسان به گونه‏اى است که او را وادار مى‏کند تا پیوسته درصدد کشف مجهولات مربوط به خویش باشد و از آنجا که قلمرو شناخت حضورى محدود است، عمده راه شناخت و کشف مجهولات را باید در علوم حصولى و جنبه حکایتگرى آن جست‏وجو کرد. در این میان، مشهور فلاسفه و معرفت‏شناسان اسلامى بر این باورند1 که «صور ذهنى» بالفعل، و به صورت ذاتى، از ماوراى خود حکایت مى‏کنند. بنابراین، ایشان صورت ذهنى را امرى بدیهى تلقّى کرده‏اند؛ امّا استاد فیاضى هرچند حکایت را بالفعل و ذاتىِ حاکى مى‏شمرد و آن را معلوم به علم حضورى مى‏داند، ولى معتقد است: «صورت ذهنى» حاکى نیست، بلکه وجود ذهنى محکى است (و حاکى ـ در واقع ـ «نفس فاعل شناسا»، و حکایتْ حالتى در نفس فاعل شناسا مى‏باشد.)

     اهمیت بحث «حکایت» در معرفت‏شناسى، نگارنده را بر آن داشت که با مراجعه به آثار فلاسفه و منطق‏دانان، و انجام مصاحبه با استاد فیاضى، به تحلیل و تبیین دیدگاه مشهور بپردازد و تمایز آن را با دیدگاه استاد فیاضى نیز روشن کند. موضوع «حکایت» و مباحث مربوط به آن، تا جایى که نگارنده تحقیق کرده، به طور مستقل در کتب یا مقالات فلسفى مطرح نشده و تنها منبعى که به طور مستقیم به آن پرداخته است، کتاب درآمدى بر معرفت‏شناسى استاد فیاضى مى‏باشد که در چند صفحه، این موضوع را مطرح کرده است.2 بدین ترتیب، نوشتار حاضر از راه کنکاش در کتاب‏هاى فلسفى ـ منطقىِ گوناگون و مصاحبه با استاد فیاضى فراهم آمده و البته در این میان، نظریات استادان اعم از مخالف و موافق ـ در درک بهتر موضوع راهگشا بوده است

     امید است که بتوانیم مصداق آیه «یُؤتِی الْحِکْمَهَ مَن یَشَاء وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرا کَثِیرا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ» (بقره: 269) باشیم و خداوند ما را شایسته دانش و حکمت گرداند؛ چراکه بهترین عطاى الهى، درک حقایق است

 

اهمیت و ضرورت مسئله

از آنجایى که علوم حضورى محدود و منحصر به امور خاصّى است، براى شناخت حقایق، باید به «علم حصولى» روى آورد. پایه و اساس «علوم حصولى» همان مفاهیم‏اند که نقش بنیادینى در شناخت دارند. آنچه موجب شده است تا مفاهیم، نقش بنیادینى را در شناخت حقایق ایفا کنند، جنبه حکایتگرى آنهاست؛ بنابراین، بحث از «حکایت» با اینکه بحثى فرعى است، نقش مهمى در فرایند شناخت دارد. از این‏رو، مبنایى بودن مسئله «حکایت» (و تأثیر این موضوع در شناخت واقع) ضرورت و اهمیت پژوهش حاضر را روشن مى‏سازد

تاریخچه تحقیق

تاریخچه موضوع «حکایت» به فلاسفه پیش از سقراط بازمى‏گردد؛ براى مثال، مى‏توان از آلکمایون نام برد که به گونه‏اى بحث «حکایت صور ذهنى» را مطرح کرده است.3 از کلمات سقراط،4 افلاطون، و ارسطو در مقام نقد نظریه «مثل»5 نیز مى‏توان مطالبى را درباره «حکایت» به دست آورد. امّا تاریخچه بحث حکایت در بین فلاسفه اسلامى، به صورت تلویحى، به کندى بازمى‏گردد؛ هرچند در بحث «انواع دلالت»، عموم فلاسفه و منطق‏دانان (از جمله فارابى، ابن‏سینا، فخر رازى، نصیرالدین طوسى، شیخ اشراق، و ملّاصدرا) به دلالت صور ذهنى بر ماوراى خود اشاره کرده‏اند. البته، در مباحثى مثل «حقیقت علم» و «وجود ذهنى» نیز به حکایتِ مفاهیم اشاره شده است

تعریف اجمالى حکایت

در اینجا تعریفى اجمالى از حکایت ارائه مى‏کنیم؛ ولى بعد از تحلیل حکایت، به تعریف دقیق حکایت از دیدگاه مشهور و استاد فیاضى مى‏پردازیم. به طور اجمال، حکایت همان نشان دادن و نمایشگرى است؛ به گونه‏اى که فاعل شناسا به ماوراى خودش منتقل شود

ذاتى بودن حکایت

فلاسفه و منطق‏دانان معانى گوناگونى را براى واژه «ذاتى» بیان کرده‏اند7 و این واژه، در واقع، مشترک لفظى است. در این میان، مشهور بر این باورند که «حکایت» ذاتى باب برهان براى «مفاهیم» مى‏باشد؛ همان‏گونه که «امکان» ذاتى «ماهیت» است. امّا استاد فیاضى معتقد است که «حکایت» ذاتى باب ایساغوجى براى «مفاهیم» مى‏باشد؛ به این بیان که تمام حقیقت و تمام ذات (نوع) «مفاهیم»، حکایت و نمایشگرى است

ماهیت حکایت از دیدگاه مشهور

تعریف حکایت

تا آنجا که نگارنده بررسى کرده است، مشهورْ عنوان یا فصل مستقلى را به «حکایت مفاهیم» اختصاص نداده‏اند؛ امّا از کلام مشهورِ منطق‏دانان و فلاسفه چنین برداشت مى‏شود که حکایت نوعى دلالت است که فاعل شناسا بدون اعتبار و وضع واضعى، به صورت طبیعى، از دال (مفهوم) به مدلول (محکى) منتقل مى‏شود. به عبارت دیگر، انتقال طبیعى فاعل شناسا از وجود ذهنى به وجود خارجى (= ماوراىِ) اشیا را «حکایت» مى‏گویند. وجه طبیعى بودن انتقال در حکایت مفاهیم، این است که دلالت مفاهیم بالطبع، و مقتضاى سرشت مفاهیم مى‏باشد؛ لذا فاعل شناسا به صورت طبیعى، و بدون نیاز به قرارداد و وضع واضعى، از مفهوم به محکى منتقل مى‏شود. به عبارت دیگر از آنجایى که دلالت طبیعى، قراردادى و جعلى نیست؛ فاعل شناسا بدون نیاز به قرارداد، از دال به مدلول منتقل مى‏شود

     این برداشت از حکایت برآمده از دو نکته است: 1) تعریف مشهور از «دلالت» مبنى بر اینکه «دلالت، بودن شى‏ء است؛ به گونه‏اى که از علم به آن (دال)، علم به امر دیگر (مدلول) لازم مى‏آید.»8 2) تقسیم دلالت به «وضعیه» و «طبیعیه» و بیان اینکه «دلالت وضعیه» دلالتى مى‏باشد که در سایه وضع و قرارداد واضع پدید آمده است و «دلالت طبیعیه» دلالتى مى‏باشد که انتقال از دال به مدلول در سایه وضع و قرارداد واضع نیست، بلکه طبیعى و ذاتى دالّ است.9 البته، در کلام مشهور، به بالفعل و ذاتى یا بالذّات بودن حکایتْ تصریح نشده و آنچه در کلام مشهور منطق‏دانان و فلاسفه آمده، «بالطبع» بودن دلالت مفهوم بر مدلول یا «دلالت طبیعیه» داشتن مفهوم نسبت به مدلول است.10 استاد فیاضى معتقد است: درست است که در کلام مشهور، به «بالفعل» و «ذاتى» یا «بالذّات» بودن حکایتْ تصریح نشده است؛ امّا با بیان مقدّمه‏اى مى‏توان به این نتیجه رسید که منظور مشهور، بالفعل بودن حکایت ذاتى مفاهیم است

     توضیح اینکه اگر امرى نسبت به بالقوّه و بالفعل بودن مطلق باشد و قرینه‏اى درباره بالقوّه یا بالفعل بودن آن موجود نباشد، آن امر را حمل بر بالفعل بودن مى‏کنیم؛ چون بالقوّه بودن، مؤونه زایده است و نیازمند قرینه مى‏باشد و حال آنکه ظاهر هر اسنادى بالفعل بودن است. با در نظر گرفتن این مقدّمه، هرگاه در کلمات قومْ حکایت بالطبع (بالذّات) صور ذهنى به شکل مطلق بیان شد، منصرف به این است که حکایت بالطبع (بالذّاتِ) صور ذهنى در نظر آن قومْ فعلى (بالفعل) مى‏باشد و اگر ادّعاى فعلى نبودنِ حکایت طبیعى صور ذهنى را داشتند، باید قرینه‏اى بر بالقوّه بودن ارائه مى‏کردند؛ زیرا آن‏گونه که بیان شد، بالقوّه بودن نیاز به قرینه دارد و ظاهر این است که حکایت بالطبعِ صور ذهنى، بالفعل باشد. در ضمن، «ذاتى» بودن حکایت بالفعل را مى‏توان از «بالطبع» بودن یا «دلالت طبیعیه» داشتن مفهوم نسبت به مدلول به دست آورد؛ چراکه مشهور بالطبع یا دلالت طبیعیه را در مقابل بالوضع یا دلالت وضعیه قرار داده‏اند و این قرینه است بر اینکه مراد از بالطبع بودن یا دلالت طبیعیه داشتن، بالذّات یا ذاتى بودن دلالت مفهوم بر مدلول است؛ یعنى دلالت مفهوم بر مدلولش به اعتبار و وضع واضعى نیاز ندارد، به خلاف دلالت لفظ بر مدلولش که نیاز به اعتبار و وضع واضعى دارد.11 بنابراین، از اینکه مشهور «بالوضع» بودن و «دلالت وضعیه» داشتن را غیرذاتى مى‏شمرند، معلوم مى‏شود که منظور از بالطبع بودن و دلالت طبیعیه داشتن ـ در مقابل بالوضع بودن و دلالت وضعیه داشتن ـ بالذّات بودن و دلالت ذاتیه داشتن است. قرینه دیگر اینکه در برخى از کلمات مشهور، «بالطبع» بودن یا «دلالت طبیعیه» داشتن، بر بالذّات بودن یا دلالت ذاتیه داشتن عطف شده است؛ براى مثال، ملّاصدرا چنین مى‏نگارد: «; و هو أن المعیه قد تکون بالذّات و قد تکون لا بالذّات و الطبع بل بمجرّد الاتفاق; .»

ارکان حکایت

منظور از ارکان حکایتْ پایه‏ها و مقوّماتى مى‏باشد که تحقّق حکایت وابسته به آنهاست؛ به نحوى که اگر یکى از آنها نباشد، حکایتى تحقّق نمى‏پذیرد. البته آن‏گونه که گفته شد، مشهورْ عنوان یا فصل مستقلى را به «حکایت مفاهیم» اختصاص نداده‏اند تا ارکان حکایت را از آن عناوین و فصول به دست آوریم؛ امّا با مراجعه به مباحث مربوط به حکایت در کلام مشهور، مى‏توان ارکان حکایت را چنین برشمرد

1 وجود حاکى

مطابق دیدگاه مشهور، «حاکى» همان «صورت ذهنى» است که در مواجهه با اشیا، اعم از اشیاى خارجى یا ذهنى، در نفس و ذهنِ فاعل شناسا نقش مى‏بندد و ماوراى خود را نشان مى‏دهد. ویژگى نخست صورت ذهنى یا حاکى آن است که شامل تصوّر و تصدیق مى‏شود، یعنى حاکى اعم از این است که صرف تصوّر یا همراه با تصدیق فاعل شناسا باشد؛ هرچند برخى مفهوم را بر مفهوم تصوّرى اطلاق مى‏کنند و مفهوم تصدیقى را مفهوم نمى‏دانند. ویژگى دوم حاکى یا وجود ذهنى این است که به علم حضورى، براى نفس، معلوم مى‏باشد. ویژگى سوم حاکى نیز آن است که مطابق این دیدگاه، حاکى همان صورت ذهنى یا وجود ذهنى مى‏باشد؛ از این‏رو، اگر مثلاً حاکى‏اى همچون علایم راهنمایى و رانندگى خاصیت نشان‏دهندگى داشته باشد، امّا صورت ذهنى نباشد، حکایتى تحقّق نمى‏یابد؛ زیرا تنها صورت ذهنى، این ویژگى و خاصیت را دارد که مى‏تواند به طور طبیعى، ماوراى خود را نشان دهد و از محکى خود حکایت کند؛ براى مثال، وقتى صورت ذهنى کوه در ذهن فاعل شناسا نقش مى‏بندد، به طور طبیعى از محکى خود ـ که کوه خارجى است ـ حکایت مى‏کند

     وجه صورت ذهنى یا وجود ذهنى دانستن حاکى را مى‏توان در تعریف مشهور از «علم» جست‏وجو کرد؛ چراکه مشهور علم را به «حصول صوره الشى‏ء فى الذهن» یا مضامینى شبیه به آن تعریف کرده‏اند.13 از این تعبیر، روشن مى‏شود، واسطه‏اى که بین عالم و معلوم در علم حصولى مطرح است، همان صورت ذهنى یا وجود ذهنى مى‏باشد و در واقع، با صور ذهنى و وجود ذهنى اشیاست که علم و انکشاف تحقّق مى‏یابد و موجب مى‏شود فاعل شناسا به ماوراى مفهوم منتقل شود. بنابراین، مطابق دیدگاه مشهور، ذهن فاعل شناسا در مواجهه با اشیا و واقعیت‏ها ـ اعم از خارجى یا ذهنى ـ به صورى از آنها دست مى‏یابد و از طریق آن صور، بالفعل و به طور طبیعى، به اشیا و واقعیت‏ها منتقل مى‏شود؛ و نقش صور ذهنى، همانا، حاکویت و نشان‏دهندگى مى‏باشد

2 وجود محکى

«محکى» واقعیتى است که حاکى از آن حکایت مى‏کند؛ اعم از اینکه آن واقعیت عینى باشد یا ذهنى. در واقع، محکىْ ماوراى مفهوم، و آن چیزى است که مفهوم یا صورت ذهنى آن را نشان مى‏دهد. از آنجا که حکایت امرى اضافى و وابسته به طرفین (حاکى و محکى) است، تا زمانى که هریک از حاکى و محکى ـ که طرفین اضافه هستند ـ تحقّق نیابند، حکایت تحقّق نمى‏یابد

مستند حکایت

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید
یکشنبه 95 تیر 6 , ساعت 2:9 صبح

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 دانلود مقاله دین، عقلانیت، و تحول معرفت با word دارای 42 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد دانلود مقاله دین، عقلانیت، و تحول معرفت با word  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

 

بخشی از فهرست مطالب پروژه دانلود مقاله دین، عقلانیت، و تحول معرفت با word

چکیده  
درآمد  
هابرماس و عقلانیت  
تصویرهای رو به تکامل از جهان  
ویژگی‌‌های برجسته تصویر اسطوره‌‌ای جهان  
1 عدم تفکیک میان فرهنگ و جهان عینی  
2 عدم تفکیک میان فرهنگ و جهان ذهنی  
3 عدم تفکیک میان ادعاهای اعتبار  
4 عدم تفکیک میان زبان و جهان  
جهان‌‌بینی دینی  
ویژگی‌‌های برجسته جهان‌‌بینی دینی  
عقلانی‌‌سازی دین  
معرفت عقلانی جهان  
1 عقلانی‌‌سازی به مثابه تمرکززدایی  
2 عقلانی‌‌سازی به مثابه تفکیک  
3 عقلانی‌‌سازی به مثابه افسون‌‌زدایی  
4 زبانی‌‌کردن امر قدسی  
پى‌‌نوشت‌‌ها  
منابع:  

بخشی از منابع و مراجع پروژه دانلود مقاله دین، عقلانیت، و تحول معرفت با word

.Berger, Peter L. The Sacred Canopy: Elements of a Sociological Theory of Religion New York, London, Toronto, Sydney, Auckland: Doubleday,

Durkheim, Emile. The Elementary Forms of the Religious Life. Translated by Joseph W. Swain. New York, NY: The Free Press,

“The Determination of Moral Facts.” In Sociology and Philosophy. New York, – NY: The Free Press, 1974, pp. 35-

Geertz, Clifford. The Interpretation of Cultures: Selected Essays. New York, NY: Basic Books,1973. rgen. “On Social Identity.” Telos 19, Spring 1974): 91-103. Habermas, J

“Toward a Reconstruction of Historical Materialism.” pp. 130-

“Modernity–An Incomplete Project.” In Postmodern Culture, ed. Hal Foster London: – Pluto Press, 1985, pp. 3-

“Questions and Counter-Questions.” In Habermas and Modernity, ed. Richard J. – Bernstein. Cambridge, Mass.: The MIT Press, 1985, pp. 192-

“Transcendence from Within, Transcendence in this World.”In Habermas,Modernity, – and Public Theology, ed. Don S. Browning and Francis S. Fiorenza. NY: Crossroad, 1992, pp. 226-

Justification and Application: Remarks on Discourse Ethics. Translated by Ciaran – P. Cronin. Cambridge, Mass. & London, England: The MIT Press,

Philosophical Essays. Translated by William Mark Hohengarten. Cambridge, Mass.: Postmeta physical Thinking:- The MIT Press,

“Modernity: An Unfinished Project.” In Habermas and the Unfinished Project – of Modernity: Classical Essays on The Philosophical Discouse of Modernity, ed

Maurizio Passerin d’Entr Cambridge, Mass.: The MIT Press, 1997, pp. Benhabib 38-

Glauben und Wissen. Sonderdruck ed. Jan Philipp Reemtsma. Frankfurt-Main: Suhrkamp, –

Honneth, Axelet al. “The Dialectics of Rationalization: An rgen Habermas.” Telos49, Fall (1981): 5-

Horkheimer, Max, and Theodore Wiesengrund Adorno. Dialektik der Aufkl rung: Philosophische Fragmente. Amsterdam: Querido,

Jarvis, Simon. Adorno; a Critical Introduction. New York, NY: Routledge,

Jensen, Jeppe Sinding. “Rationality and the Study of Religion: Introduction.” InRationality and the Study of Religion, ed. Jeppe Sinding Jensen and Luther

H.Martin. Aarhus C, Denmark: Aarhus University Press, 1997, pp. 9-

Kalberg, Stephen. “The Rationalization of Action in Max Weber’s Sociology ofReligion.”Sociological Theory 8/1, Spring )1990): 58-

MacIntyre, Alasdair. “Rationality and the Explanation of Action.” In Against the Self-Images of the Age. Notre Dame, IN: Notre Dame University Press,

McCarthy, Thomas A. “Translator’s Introduction.”In The Communicative Action,ed

rgen Habermas. Boston: Beacon Press, 1984, 1, pp. vii-xliv

Moran, Gabriel. “Religious Pluralism: A U.S. and Roman Catholic View.” In Religious Pluralism and Religious Education, ed. Norma H. Thompson. Birmingham, Alabama: Religious Education Press, 1988, pp. 37-

Outhwaite, William. Habermas: A Critical Introduction. Cambridge, UK &Stanford, CA: Polity Press & Stanford University Press,

Piaget, Jean. The Child’s Conception of Physical Causality. Translated by Marjorie Gabain

Totowa, NJ.: Littlefield, Adams & Co.,

Science of Education and the Psychology of the Child. Translated by DerekColtman. – Middlesex, UK: Penguin Books,

Postone, Moishe. “History and Critical Social Theory.” Contemporary Sociology19/2, March (1990): 170-

rgen Habermas London and New York: Routledge, 1993. Pusey, Michael. J.Rehg, William. “Translator’s Introduction.” In Between Facts and Norms :Contributions rgen Habermas. Cambridge, د to a Discourse Theory of Law and Democracy, ed. J

Mass.: The MIT Press, 1998, pp. ix-xxx vii

Rothberg, Donald Jay. “Rationality and Religion in Habermas’ Recent Work:Some

Remarks on the Relation between Critical Theory and the Phenomenologyof Religion.”

Philosophy & Social Criticism 11/3, Summer (1986): 221-

Schrijver, Georges de. “Wholeness in Society: A Contemporary Understanding of the Question of The odicy, a Critical Appraisal of Habermas’ Theory of Communicative Action.” Tijdschrift voor de Studie van de Verlichting van het VrijeDenken 12 (1984): 377-

Tathagatananda, Swami. “Hinduism and How it is Transmitted.” In Religious Pluralism and Religious Education, ed. Norma H. Thompson. Birmingham, Alabama: Religious Education Press, 1988, pp. 271-

Soziologie und Sozialpsychologie Tenbruck, F. H. “Das Werk Max Webers.” Klner Zeitschrift 27 (December 1975): 663-

Weber, Max. The Methodology of the Social Sciences. Translated by Edward A. Shils & Henry A. Finch. New York, NY: The Free Press,

“Religious Rejections of the World and Their Directions.” pp. 323-359.-

“Science as a Vocation.”In From Max Weber: Essays in Sociology, ed. H. H.Gerth – and C. W. Mills. New York, NY: Oxford University Press, 1958, pp.129-

“The Social Psychology of the World Religions.” pp. 267-301.- Wiggershaus, Rolf. The Frankfurt School: Its History, Theories, and Political Significance

Translated by Michael Robertson. Cambridge: MIT Press,

چکیده

عقلانیت از دیدگاه اندیشمندان علوم اجتماعی از یک سو، سمبل مدرنیته شناخته شده و از سوی دیگر، مدعی و جای‌‌گزین دین. هابرماس به عنوان یکی از مدافعان برجسته مدرنیته، در توجیه و استدلال بر این فرضیه سعی بلیغی نموده است. از مهم‌‌ترین پیش‌‌فرض‌‌های هابرماس در نظریه کنش ارتباطی، تفسیر تکاملی از عقلانیت و نگاه ابزاری به دین است. وی با چنگ ‌‌انداختن به یافته‌‌ها و فرضیه‌‌های علوم و فنون گوناگون تلاش می‌‌کند تا روند عقلانی‌‌سازی جهان‌‌بینی‌‌ها را با فرایند رشد شناختی کودک تطبیق دهد و دین را ابزاری ساخته بشر برای حل معضلات معرفتی و مشکلات معیشتی در دوره‌‌ای خاص معرفی کند که با از راه رسیدن عقلانیت مدرن، باید پایان عمر مفید خود را اعتراف کرده، جای خویش را به این حریف‌‌توانمند واگذارد. این مقاله، به بررسی استدلال‌‌های هابرماس بر این اندیشه می‌‌پردازد تا نقاط ضعف و قوت آن آشکار گردد

کلید واژه‌‌ها

دین، عقلانیت، معرفت، کنش ارتباطی، هابرماس، علوم اجتماعی، مدرنیته، عقلانی‌‌سازی، افسون‌‌زدایی، زبان

 

درآمد

در میان شاخص‌‌هایی که متفکران علوم اجتماعی برای مدرنیته برشمرده‌‌اند شاید برجسته‌‌تر از عقلانیت نتوان یافت، تا جایی که برخی از آنان جریان مدرنیته را فرایند عقلانی‌‌سازی جامعه و نهادهای آن لقب داده‌‌اند. این تعبیر، پرسش‌‌های گزنده‌‌ای فراروی اندیشه می‌‌نهد؛ از جمله آنکه نسبت میان عقلانیت اجتماعی با عقلانیت افراد از یک سو، و با سایر عوامل مؤثر در نهادهای اجتماعی از سوی دیگر چیست؟ تکلیف مؤلفه‌‌هایی چون فرهنگ، دین، سنت‌‌ها، و بینش‌‌های غیرتجربی در فرایند عقلانی‌‌شدن جامعه چه می‌‌شود؛ آیا عقلانیت می‌‌خواهد در کنار آن‌‌ها جای بگیرد، قرار است جای آن‌‌ها را بگیرد، یا با حفظ جایگاه آن‌‌ها کمر به تغییرشان ببندد؟ پابه‌‌پای این ابهام‌‌ها، مسئله ژرف‌‌تری مطرح می‌‌شود که به چند و چون »اعتبار« چنین تفسیری مربوط می‌‌شود که از فرایند مدرنیته فراروی ما قرار گرفته است، و این که تا چه اندازه تحلیل اندیشمندان تجددگرا از جریان امور سده‌‌های اخیر در کشورهای غربی با واقعیت تطبیق می‌‌کند، و به فرض درستی و دقت این تفسیر، تا چه حد چنین فرایندی تعمیم‌‌پذیر و قابل گسترش به جوامع دیگر است؟ و دست آخر این سؤال ذهن صاحب‌‌نظران را به خود مشغول داشته که آیا زمان مدرنیته به سر نیامده، و آیا وقت آن نرسیده است که شکست پروژه عقلانی‌‌سازی بر اساس الگوی غربی را جدی بگیریم و در جست‌‌وجوی جای‌‌گزین مناسب‌‌تری برای آن برآییم؟

یورگن هابرماس از مدافعان پروژه مدرنیته بوده، بر پایان نیافتگی آن پای می‌‌فشارد.1 وی گوهر مدرنیته را حاکمیت عقلانیت بر زندگی و اندیشه بشر می‌‌داند، ولی بر این باور است که به دلیل تنگ‌‌نظری‌‌ها و یک سونگری‌‌های متفکران عصر روشن‌‌گری و پیروان آنان، این طرح از مسیر خارج و به بیراهه افتاده و مصیبت‌‌های عصر مدرن را به بار آورده است. هابرماس عقلانیت را نقطه اوج یک حرکت تکاملی در اندیشه بشر می‌‌بیند که از دره‌‌های اسطوره‌‌پردازی آغاز شده، از سنگلاخ‌‌های متافیزیک و دین گذشته، و بر قله‌‌های عقلانیت صعود کرده است. از دید وی، فرهیختگان عصر جدید با چشم دوختن به عقل ابزاری، و چشم‌‌پوشیدن از عقل ارتباطی باعث و بانی همه نامرادی‌‌های مدرنیته شدند. وی با نگاهی فلسفی به مدرنیته می‌‌نگرد و از گفتمان فلسفی مدرنیته سخن می‌‌گوید، لکن عقلانیت را از زاویه دید یک فیلسوف اجتماعی برمی‌‌رسد.2 نگاه انتقادی هابرماس به مدرنیته و نکته‌‌گیری بر سخنگویان رسمی تجددگرایی در غرب، علاوه بر تیزبینی او، ناشی از این واقعیت است که وی میراث‌‌خوار مکتب نومارکسیسم بوده و به مدرنیته، آن‌‌گونه که در اندیشه و عمل جوامع غربی رواج دارد، خوش‌‌بین نیست. اسلاف او (آدورنو و هورکهایمر) یک‌‌سره با عقلانیت قهر کردند و به دنبال جای‌‌گزین‌‌های دیگری روانه شدند. اما هابرماس مشکل را در فهم غلط و ناقص از عقلانیت تشخیص داده و در صدد درمان آن برآمده است. این نوشتار، به بررسی تفسیر هابرماس از سیر تکامل عقلانیت و نیز نقاط ضعف و قوت آن می‌‌پردازد

هابرماس و عقلانیت

شکل‌‌گیری نظریه هابرماس درباره عقلانیت، با نقد دیدگاه پایه‌‌گذاران نظریه نقادانه آغاز می‌‌شود. وی از 1949 که وارد دانشگاه گوتینگِن شد تا 1954 که از دانشگاه بُن فارغ‌‌التحصیل گشت، به تحصیل فلسفه، تاریخ، روان‌‌شناسی و ادبیات آلمانی پرداخت و رساله دکتری خویش را در باره شلینگ نگاشت.3 انتشار کتاب کارل لویث با عنوان از هگل تا نیچه او را با دنیای «هگلی‌‌های جوان و مارکس جوان»4 آشنا ساخت، و کتاب دیالکتیک روشن‌‌گری، اثر مشترک ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو (از نظریه‌‌پردازان مکتب فرانکفورت)، به ضمیمه سخنرانی اختتامیه مارکوزه در 1956 در کنفرانسی به مناسبت سالگرد تولد فروید، تحت عنوان «اندیشه پیشرفت در پرتو روان‌‌تحلیلی»، هابرماس را در جریان طرز فکر بنیان‌‌گذاران مکتب فرانکفورت و تئوری نقادانه قرار داد

از نظر هابرماس، مشکل نظریه‌‌پردازان اجتماعی در مکتب فرانکفورت همچون لوکاچ، هورکهایمر، و آدورنو آن است5 که نظریه‌‌های آنان بر انگاره مفهومی جدایی ذهن از عین مبتنی است و معرفت بشری را چونان آینه‌‌ای می‌‌پندارند که باید واقعیت عینی را باز بتاباند. وی در عوض پیشنهاد می‌‌کند که نظریه نقادانه براساس انگاره مفهومی بین‌‌الاذهانی بازسازی شود؛ بدین معنا که گزاره‌‌های شناختاری را به جای آنکه با جهان عینی و مستقل از فاعل شناسا بسنجیم تا صدقشان بر ما معلوم شود، آن‌‌ها را با تصویری که در اذهان دیگران ثبت شده مقایسه کنیم تا اعتبارشان تصدیق گردد. چنین معیاری علاوه بر آنکه یک «استاندارد هنجاری» برای نقد به حساب می‌‌آید، با عقلانیت ارتباطی هم سازگاری دارد. از این‌‌رو، هابرماس «به تمرکز بیشتر روی زبان و کنش ارتباطی» متمایل می‌‌گردد. به این منظور، هابرماس جریان‌‌های عمده در فلسفه و نظریه اجتماعی قرن بیستم از قبیل نظریه فعل گفتاری و فلسفه تحلیلی، نظریه اجتماعی کلاسیک، هرمنیوتیک، پدیدارشناسی، روان‌‌شناسی رشد، و نظریه سیستم‌‌ها را با هم ترکیب کرده است تا انگاره بنیادین نظریه اجتماعی را تغییر دهد و یک نظریه نقادانه متناسب با دنیای معاصر تنظیم نماید. در فرایند این التقاط و گردآوری، هابرماس پیش‌‌فرض‌‌های بسیاری را می‌‌پذیرد که با رسالت انتقادی نظریه وی درتضاد است وحتی می‌‌توان گفت از کارایی آن می‌‌کاهد

تصویرهای رو به تکامل از جهان

در 1974، هابرماس در مجله تِلوس مقاله‌‌ای به چاپ رساند با عنوان «درباره هویت اجتماعی».7 به نظر می‌‌رسد این مقاله اولین موردی باشد که وی در آن مستقیما با دین به عنوان یک پدیده اجتماعی درگیر شده است. در این مقاله، او تحولاتی را به تجزیه و تحلیل نشسته است که «احساس هویت اجتماعی» در مراحل مختلف تاریخ بشر از سر گذرانده: از جوامع ابتدایی با تصور اسطوره‌‌ای‌‌شان از جهان، تا دنیای ادیان شرک‌‌آلود با جهان‌‌بینی‌‌های مبتنی بر روایات مذهبی‌‌شان، تا ادیان عمده جهانی با ادعاهای اعتبار کلی و جهان‌‌شمولشان، تا عقلانیت عصر مدرن که ظاهرا فاقد جهان‌‌بینی و ساز و کار وحدت‌‌بخش خاصی است که بتواند هویت افراد را شکل و جهت بخشد. به عقیده او، «این روند، نشان‌‌دهنده یک جریان رو به رشد است که طی آن، از ادیان جهانی چیزی جز گوهر نظام‌‌های اخلاقی جهان‌‌شمول باقی نمی‌‌ماند.»8 ریشه‌‌های نگاه هابرماس به دین را باید در این حقیقت جُست که او، مانند بسیاری دیگر از فلاسفه ماتریالیست، گوهر و لبّ دین را دستورات اخلاقی آن می‌‌داند و سایر آموزه‌‌های دینی را صدف، پوسته، عَرَض و زاید بر اصل دین می‌‌پندارد. هنگامی که هابرماس این تفسیر از دین را در کنار مقدمه‌‌ای دیگر می‌‌نهد مبنی بر این که اخلاق جهان‌‌شمول دقیقا همان اصول اخلاقی سکولار هستند، نتیجه می‌‌گیرد که در این عصر، دین جایی در حیات فردی و اجتماعی انسانی ندارد و «فلسفه باید جای دین را بگیرد.»

چارچوب کلی چنین تحلیلی در آثار بعدی هابرماس تا حد زیادی ثابت مانده، هرچند جزئیات آن، تحولات و تعدیل‌‌هایی را شاهد بوده است. این تفسیر، بر شانه پیش‌‌فرض‌‌هایی بالا رفته است که در این مقال، مجال بازگویی همه آن‌‌ها نیست چه رسد به محک زدن و به بوته آزمون نهادنشان. اساسی‌‌ترین پیش‌‌فرض‌‌های هابرماس به تلقّی تکاملی از تاریخ معرفت بشری و نوع نگاه وی به دین مربوط می‌‌شود. این نظریات نه ابتکار اوست و نه منحصرا باید در اندیشه‌‌های وی از آن‌‌ها سراغ گرفت، ولی نوآوری هابرماس در این زمینه، یکی در رابطه تخلف‌‌ناپذیری است که وی تلاش می‌‌کند میان فرایند عقلانی‌‌سازی با منزوی ساختن دین برقرار کند و به آن رنگ و لعابی فلسفی اجتماعی بزند، و دیگری جانشینی است که برای دین در دوران مدرن پیشنهاد می‌‌کند؛ یعنی عقلانیت ارتباطی. اکنون به بررسی سه تفسیر (اسطوره‌‌ای، دینی، و عقلانی) از جهان می‌‌پردازیم که به نظر هابرماس به‌‌طور کامل از یکدیگر متمایزند و در مفاهیم اساسی، اصول، روش، و رویکردشان تفاوت اساسی دارند و هریک بر ویرانه‌‌های دیگری برپا شده‌‌اند

ویژگی‌‌های برجسته تصویر اسطوره‌‌ای جهان

بر پایه تحلیل هابرماس، انسان غیر متمدن اولیه با ذهن (به‌‌اصطلاح) وحشی خود، از توضیح عقلانی پدیده‌‌ها و کشف ارتباط میان حوادث جهان عاجز بود. از این‌‌رو، به ناچار تلاش می‌‌کرد علل این رویدادها را در خارج از این جهان بجوید. جست‌‌وجوی «چرایی» پیشامدها بر کوشش برای فهم «چیستی» آن‌‌ها پیشی می‌‌گرفت و انسان برای یافتن پاسخ «چرا» و «از کجا»، به جهان تخیلی اسطوره‌‌ها، خدایان، و الهه‌‌ها متوسل می‌‌شد. اسطوره‌‌ها در عین حال، خالی از فایده نبودند. جوامع ابتدایی با تمسک به اسطوره‌‌ها، «به شکل تحسین برانگیزی از کارکرد وحدت‌‌بخش جهان‌‌بینی‌‌ها بهره‌‌مند می‌‌شدند.»9 اسطوره‌‌ها علاوه بر فهم زندگی، در رفتار روزمره افراد نیز تأثیر می‌‌گذاشتند و باورمندی به جادو و سحر، نمونه بارزی از تلاش انسان اولیه برای مهار جریان‌‌های طبیعی و تأثیرگذاری بر روند امور بود.10 نظر السدیر مک‌‌اینتایر هم درباره اسطوره تا حدی با رأی هابرماس هم‌‌خوانی دارد؛ چرا که وی می‌‌نویسد: «ممکن است اسطوره‌‌ها را بالقوه هم علم، هم ادبیات، و هم الهیات دانست، ولی اگر آن‌‌ها را اسطوره بدانیم بدین معنا است که بالفعل هیچ یک از این‌‌ها نباشد.»

دیدگاه هابرماس نسبت به تصویر اسطوره‌‌ای از جهان و نقد آن، بر مبنای دو پیش‌‌فرض استوار شده است. اولا وی جهان را دارای سه وجه کاملا متمایز (طبیعی، اجتماعی، ذهنی) می‌‌داند که شناخت هر یک از آن‌‌ها روش و اصول معرفتی خاص خود را می‌‌طلبد. دوم، قضایایی که ادعایی را درباره هر یک از این سه جهان مطرح می‌‌کنند، لزوما حاکی از یک واقعیت فراذهنی نیستند، بلکه رشته‌‌های مختلف علوم و فنون به تناسب جهانی که به آن تعلق دارند، ادعای مناسب خود را دارند، و قضاوت در مورد معتبر یا نامعتبر بودن آن‌‌ها معیارهایی هماهنگ با ادعایشان می‌‌طلبد. در منظومه فکری هابرماس، علوم و فنون به سه بخش (علم، هنر، و اخلاق) تقسیم می‌‌شوند و قضایای مندرج در هرکدام به ترتیب مدعی صدق (مطابقت گزاره با واقعیت عینی)، صداقت (یک‌‌رنگی در بیان احساسات درونی در قالب هنر)، و درستی (پیروی از هنجارها و قراردادهای اجتماعی) است. درهم‌‌آمیختگی این قلمروها است که شاخصه تصویر اسطوره‌‌ای از جهان را شکل می‌‌دهد

تفکر اسطوره‌‌ای به نظر هابرماس از چند جهت ناقص است. وی اساسی‌‌ترین ویژگی منفی در تصویر ارائه شده از جهان در این مرحله را اغتشاش و عدم تفکیک میان جهان‌‌های سه‌‌گانه و آشفتگی ادعاهای اعتبار می‌‌داند، که در ذیل آن‌‌ها را وامی‌‌کاویم

1 عدم تفکیک میان فرهنگ و جهان عینی

هابرماس به پیروی از جامعه‌‌شناسانی همچون دورکهایم و مردم‌‌شناسانی مانند لِوی شتراوس، بر این باور است که جهان‌‌بینی اسطوره‌‌ای مانع جداسازی قاطع میان فرهنگ و طبیعت بیرونی می‌‌شود. از نظر آنان، خلط میان طبیعت و فرهنگ، ویژگی بارز و اختصاصی تفکر اسطوره‌‌ای و شیوه رفتاری مبتنی بر جادو است. طبیعت در اینجا به واقعیت تفسیر نشده جهان اشاره دارد که مستقل از وجود و درک انسان‌‌ها موجود است، و به تعبیر وبر، فارغ از ارزش و فاقد مفهوم است. در مقابل، فرهنگ در تعریف هابرماس عبارت است از «ذخیره‌‌ای معرفتی که شرکت‌‌کنندگان در یک ارتباط انسانی، به هنگام تلاش برای تفاهم بر سر چیزی در این جهان، برای تفسیرهای خود از آن مدد می‌‌گیرند.»11 این تعریف بسیار شبیه تصویری است که گیرتز از این واژه به دست می‌‌دهد و آن را «الگویی معنایی» می‌‌شمارد که «در نمادها مجسم شده و به صورت تاریخی [از نسلی به نسل دیگر] منتقل می‌‌شود؛ سلسله مفاهیم به ارث رسیده‌‌ای که در قالب‌‌های نمادین بیان می‌‌شوند و انسان‌‌ها بواسطه آن دانش و طرز تلقّی خود نسبت به زندگی را مبادله می‌‌کنند، جاودانه می‌‌سازند، و توسعه می‌‌بخشند.»12 از این توضیحات قرابت تنگاتنگ میان فرهنگ با آنچه هابرماس «زیست‌‌جهان» می‌‌نامد روشن می‌‌شود.13 به عبارت روشن‌‌تر، فرهنگ تنها بخشی از یک مجموعه پیچیده است که زیست‌‌جهان نام دارد. دو جزء دیگر زیست‌‌جهان عبارتند از: ساختارهای جامعه و شخصیت فردی.14 وبر هم در تعریفی مشابه، فرهنگ را «بخش محدودی از ابدیت بی‌‌معنای فرایند جهان» می‌‌داند؛ «بخشی که انسان‌‌ها بدان معنی و مفهوم می‌‌بخشند.»

تا آنجا که به این بخش محدود و معنادار مربوط می‌‌شود، تفاوت میان طبیعت و فرهنگ یک تفاوت تحلیلی است، و تمییز آگاهانه میان این دو حیثیت تحلیلی از واقعیت، نیازمند عقلانیتی رشد یافته و سطح بالا است که با چنان سطحی از تفکر انتزاعی و تجریدی متناسب باشد؛ ظرفیتی که به عقیده هابرماس، در انسان‌‌های ابتدایی وجود ندارد. آشفتگی میان طبیعت و فرهنگ به این معنا است که هابرماس (و دیگران) فرض می‌‌کنند انسان‌‌ها در پارادایم تصویر اسطوره‌‌ای از جهان، قادر نیستند این نکته را درک کنند که اسطوره‌‌ها و تفسیر آنان از پدیده‌‌ها که برآمده از فرهنگ است همان واقعیت عینی نیست، و میان این دو وحدت می‌‌بینند. تفسیر اسطوره‌‌ای جهان در عین حال، ظرفیت خود را در ارائه تصویری کل‌‌نگر از عالم نشان داده و همین امر موجب می‌‌شود تا استفاده از آن برای تأمین نوعی معنا برای هستی و نیز حیات انسانی توجیه‌‌پذیر گردد. این تفسیر هم به شخص امکان می‌‌دهد تبیینی روایت‌‌گونه از جهان داشته باشد وهم او را توانا می‌‌سازد (هرچند به‌‌گونه‌‌ای خیالی) پدیده‌‌های جهان را تحت کنترل جادویی درآورد

2 عدم تفکیک میان فرهنگ و جهان ذهنی

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید
یکشنبه 95 تیر 6 , ساعت 2:9 صبح

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 دانلود مقاله روش‌‌شناسی حکمت متعالیه با word دارای 44 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد دانلود مقاله روش‌‌شناسی حکمت متعالیه با word  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

 

بخشی از فهرست مطالب پروژه دانلود مقاله روش‌‌شناسی حکمت متعالیه با word

چکیده  
مفهوم‌‌شناسی «حکمت متعالیه»  
روش‌‌شناسی حکمت متعالیه  
جنبه سلبی روش حکمت متعالیه  
وجه عدم کفایت عقل  
عدم کفایت وجدان و مکاشفه  
وجه عدم اکتفا به وجدان و مکاشفه  
جدایی راه عرفان از راه جهله صوفیه  
نیازمندی تفسیر شریعت به عقل و کشف  
عناصر ایجابی به شیوه حکمت متعالیه  
نقد و بررسی  
1) پیشینه حکمت متعالیه در حکمت اشراق  
2) تفاوت روش حکمت متعالیه و طریقه حکمت اشراق  
3) مبانی معرفت‌‌شناختی روش حکمت متعالیه  
منابع شناخت در روش حکمت متعالیه  
ارزش شناخت در حکمت متعالیه  
بررسی درون‌‌دینی معرفت‌‌شناختی حکمت متعالیه  
بررسی برون‌‌دینی  
منابع  
پى‌‌نوشت‌‌ها  

بخشی از منابع و مراجع پروژه دانلود مقاله روش‌‌شناسی حکمت متعالیه با word

ـ آشتیانی، جلال‌‌الدین، شرح مقدمه قیصری، (قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات، 1375)، چاپ چهارم

ـ آملی، سید حیدر، جامع‌‌الاسرار و منبع‌‌الانوار، تصحیح و مقدمه: هنری کربین و عثمان اسماعیل یحیی، (تهران، انجمن ایران‌‌شناسی فرانسه، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1368)، چاپ دوم

ـ ابن‌‌سینا، ابی علی حسین بن عبدالله، الاشارات و التنبیهات، مع الشرح للمتحقق نصرالدین محمد بن محمد بن الحسن الطوسی، و شرح الشرح للعلامه قطب‌‌الدین محمدبن محمدبن ابی‌‌جعفر الرازی، (بی‌‌جا، دفتر نشر کتاب، 1403ه.ق)، چاپ دوّم، ج 3

ـ الشیرازی، صدرالدین محمدبن ابراهیم، الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه العقلیه، (بیروت، دارإحیاء التراث العربی،1981)، چاپ سوم

ـ ـــــــــــ، الشواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه، حواشی حکیم سبزواری، تصحیح و تعلیق و مقدمه: سید جلال‌‌الدین آشتیانی، (تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1360). چاپ دوّم

ـ ـــــــــــ، المبدء و المعاد، مقدمه و تصحیح سید جلال‌‌الدین آشتیانی، (قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه، 1422ه.ق)، چ سوم

ـ ــــــــــــ، المسائل القدسیه، مندرج در رسائل فلسفی

ـ ــــــــــــ، تعلیقات حکمه الاشراق، مندرج در حاشیه شرح حکمهالاشراق (قطب‌‌الدین شیرازی)، بیدار، قم

ـ ـــــــــــ، رسائل فلسفی، تعلیق و تصحیح و مقدمه: سید جلال‌‌الدین آشتیانی، (قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه، 1363)، چاپ دوّم

ـ ـــــــــــ، کتاب العرشیه، تصحیح و تعلیق: فاتن محمد خلیل اللبون فولادکار، (بیروت، مؤسسه التاریخ العربی، 1420ه)

ـ ـــــــــــ، کتاب المشاعر، ترجمه بدیع الملک میرزا عمادالدوله و ترجمه و مقدمه و تعلیقات فرانسوی هنری کربین، (تهران، کتابخانه طهوری، 1363)، چاپ دوّم

ـ ـــــــــــ، مفاتیح الغیب، مع تعلیقات للمولی علی النوری، مصحح و مقدمه: محمد خواجوی، (مشهد، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363)

ـ القیصری، داوود بن محمد، شرح القیصری علی فصوص الحکم للشیخ الاکبر محی بن العربی، (قم، بیدار، 1363ش)

ـ سهروردی، شهاب‌‌الدین یحیی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، تصحیح و مقدمه هنری کربین، ج دوّم، «کتاب حکمه الاشراق»، (تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1397ق)

ـ عابدی شاهرودی، علی، مفاتیح‌‌الغیب، مقدّمه مصحح

ـ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، داراحیاء التراث العربی، (بیروت، مؤسسه التاریخ العربی، 1412ه)، چ اول

ـ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، (تهران، صدرا، 1380)، چاپ ششم، ج 13، مقالات فلسفی، «مقاله صدرالمتألهین»

چکیده

برای حکمت متعالیه صدرالمتألهین دو معنا می‌‌توان در نظر گرفت: یکی، «فلسفه اولی» و دیگری، مکتبی است که با روش ویژه‌‌ای، مسائل فلسفی را بررسی می‌‌کند. روش‌‌شناسی حکمت متعالیه از دیدگاه صدرالمتألهین و نقد و بررسی آن، موضوع این مقاله است. پیروی از این روش، طبعا، دستاوردهای متفاوت با دستاوردهای فلسفه مشّاء و علم کلام و حتی اندکی متفاوت با دستاوردهای شیوه اشراقی و عرفانی خواهد داشت

شیوه حکمت متعالیه دارای دو بُعد سلبی و ایجابی است. ناکفایتی عقل برای دست‌‌یابی به حقایق و نارسایی عرفان برای ادراک حقایق و زیان‌‌های سطحی‌‌نگری و ظاهربینی در بررسی شریعت در بُعد سلبی این مکتب بیان می‌‌شود. نقش عقل و وجدان عرفانی و کیفیت امتزاج برهان و وجدان و نقش شریعت در ورای این دو علم به عنوان مصحّح و مؤیّد عقل و عرفان و هماهنگی راه برهان، وجدان و شریعت در وصول به حقایق در بُعد اثباتی این مکتب جا دارد

این مکتب هدف از تعلیم و تعلّم را تنها دست‌‌یابی به مجموعه‌‌ای از مفاهیم و اصطلاحات و گزاره‌‌های ذهنی نمی‌‌داند، بلکه هدف را معرفتی می‌‌داند که با کمال نفسانی صاحب معرفت همراه است. امتیاز دیگر این مکتب آن است که روش تحقیق آن بر معرفت‌‌شناسی متقنی مبتنی است، در عین حال، دارای نارسایی‌‌هایی نیز هست و راه نقد در آن مسدود نیست

کلید واژه‌‌ها

حکمت متعالیه، روش‌‌شناسی، وجدان، مکاشفه، عرفان، اشراق، عقل

مفهوم‌‌شناسی «حکمت متعالیه»

«حکمت متعالیه» نامی آشنا برای فلسفه‌‌ای است که حکیم بزرگ الهی صدرالدین محمدبن ابراهیم الشیرازی القوامی معروف به صدرالمتألهین (1050ـ979ه.ق) بنیان نهاد. این نام، سابقه‌‌ای در کلام شیخ‌‌الرئیس ابن سینا و محقق طوسی دارد.1 صدرالمتألهین اثر جامع خود را، که مشتمل بر نظام فلسفی ابتکاری او است، «حکمت متعالیه» نامیده است.2 این نام بی‌‌تناسب انتخاب نشده است، اما کدام مناسبت منشأ این نامگذاری است؟ آیا مراد از «حکمت متعالیه» همان فلسفه الهی یعنی الهیات بالمعنی الاعّم و الاخصّ است که «فلسفه اولی»، «حکمت اولی» و «علم اعلی» نیز نامیده می‌‌شود؛3 یا مراد، فلسفه اختصاصی و ابتکاری صدرالمتألهین است و یا معنایی دیگر موردنظر بوده است؟

مراجعه به موارد کاربرد این واژه در آثارِ صدرالمتألهین، ابن سینا و محقق طوسی و توجه به زمینه‌‌های آن در کلام عرفا و حکمت اشراق به روشنی نشان می‌‌دهد که این واژه، معنایی وسیع‌‌تر از فلسفه اختصاصی صدرالمتألهین و محدودتر از فلسفه اولی دارد و صدرالمتألهین نیز چون دیدگاه‌‌های خود را مصداقی‌‌از »حکمت‌‌متعالیه«می‌‌دانسته است، این‌‌ نام ‌‌را برکتاب خود نهاده است

«حکمت متعالیه»، دست کم، چهار بار در کتاب «اسفار» به کار رفته است. یک بار، پس از نقل کلامی از ابن سینا، آن را نامتناسب با حکمت متعالیه دانسته، می‌‌گوید

هذا ممّا التزمه الشیخ الرئیس فی الهیات الشفاء;.و لایرتضی به من استشرق قلبه بانوار الحکمه المتعالیه

و این مطلبی است که شیخ‌‌الرئیس در الهیات شفا بدان پای‌‌بند است; و [امّا] آن کس که دلش با انوار حکمت متعالیه روشن گشته است، بدان دل خوش نخواهد داشت

و باز می‌‌گوید

إنّ بعضا من أجلّه العلماء المتأخرین أراد ان یصل اِلی مقام الواصلین من اصحاب المعارج و أولیاء الحکمه المتعالیه فقال;

یکی از علمای جلیل‌‌القدر از متأخرین که خواسته است به مقام واصلین صاحبان معارج و دوستداران حکمت متعالیه نایل گردد، گفته است;

و در جایی دیگر می‌‌گوید

و هذا ممّا لم ینکره الشیخ و لاغیره من الراسخین فی الحکمه المتعالیه

و این مطلبی است که نه شیخ و نه غیر او از استواران در حکمت متعالیه آن را انکار نمی‌‌کنند

و در جایی دیگر آورده است

و هذا و ان امکن تصحیحه عند من له قدم راسخ فی الحکمه المتعالیه لکن لایصح علی قواعدهم المشهوره

و این مطلب هر چند نزد کسانی که گامی استوار در حکمت متعالیه دارند می‌‌تواند درست به شمار آید، بنابر قواعد مشهور حکما، صحیح به حساب نمی‌‌آید

اگر این گفته‌‌های صدرالمتألهین را در کنار سخنان ابن سینا و محقق طوسی در باب حکمت متعالیه قرار دهیم، تردیدی نخواهیم کرد که صدرالمتألهین این واژه را با توجه به سابقه آن به کار برده است؛ بدین معنا که در انتخاب این نام برای کتاب خود، ناظر به مفهومی بوده است که پیشتر، از این واژه، مراد می‌‌شده است و نه تنها فیلسوفان پیش از او، بلکه حتی صدرالمتألهین، خود نیز در کاربرد این واژه بر فلسفه خود، مفهوم وسیعتر آن را مدّ نظر داشته است. ابن سینا پس از طرح یکی از مسائل فلسفی می‌‌گوید

ثم ان کان ما یلوحه ضرب من النظر مستورا الاّ علی الراسخین فی الحکمه المتعالیه; حقّا صار للاجسام السماویه;

سپس اگر آنچه نوع خاصی از بحث، در حالی که جز بر استواران در حکمت‌‌متعالیه، پوشیده است; حق باشد;

محقق طوسی در تبیین مراد شیخ از واژه «حکمت متعالیه» و وجه تسمیه آن می‌‌گوید

انّما جعل هذه المسئله من الحکمه المتعالیه لِأنّ حکمه المشائین حکمه بحثیه صرفه و هذه و أمثالها انّما یتم مع البحث و النظر بالکشف و الذوق فالحکمه المشتمله علیها متعالیه بالقیاس الی الاوّل

این مسئله را وی ]شیخ الرئیس[ به این دلیل از حکمت متعالیه قرار داده که حکمت مشائین، صرفا حکمت بحثی است؛ در حالی که این مسئله و مسائل مشابه آن، تنها با همراهی بحث و نظر با کشف و ذوق به اتمام می‌‌رسد. پس حکمتی که این مسئله را در بر دارد، در مقام مقایسه با حکمت مشائین، حکمت متعالیه به حساب می‌‌آید

پس از این مقدمه و قبل از ورود به موضوع اصلی بحث ـ یعنی روش‌‌شناسی حکمت متعالیه لازم است بار دیگر این نکته را یاد آوریم که درباره کاربرد واژه »حکمت متعالیه«، در کلام صدرالمتألهین سه احتمال را می‌‌توان مطرح ساخت

1ـ اینکه مراد از آن، همان مباحث ما بعدالطبیعی به صورت کلی باشد و صدرالمتألهین نیز اسفار خود را از این جهت که کتابی فلسفی است به این نام یاد کرده باشد

2ـ نامی برای فلسفه ابتکاری و اختصاصی صدرالمتألهین باشد و در واقع این نام، صرفا اسمی خاص برای یک فلسفه باشد

3ـ مفهوم وسیعتری از این واژه مراد باشد

صرف‌‌نظر از نامی که صدرالمتألهین بر کتاب خود نهاده است، آنچه تاکنون از عبارات صدرالمتألهین و دو فیلسوف پیش از او به دست آمده این است که حکمت متعالیه، مجموعه‌‌ای از معارف فلسفی است که مباحثات علمی و براهین عقلی برای دستیابی به آن کافی نیست، بلکه علاوه بر آن باید مکاشفه و ذوق را برای وصول به این‌‌گونه معارف به مدد طلبید. بدیهی است که این تعریف از «حکمت متعالیه» یک تعریف روش‌‌شناسانه است و با توجه به این تعریف و معانی دیگری که پیش از این به آنها اشاره شد، حکمت متعالیه نامی مشترک است برای یک کتاب، فلسفه خاص و مکتبی کُلّی و فلسفی که فصل ممیّز آن، شیوه اختصاصی‌‌اش در نیل به معارف و حقایق است. از این‌‌رو، نمی‌‌توان آن را به نظام خاص‌‌فلسفی‌‌صدرالمتألهین‌‌منحصر کرد

بنابراین، پیش‌‌فرض بحث ما، تعریف روش‌‌شناسانه از حکمت متعالیه است و از این پس، در پی بررسی این مکتب فلسفی از حیث روش تحقیق آن هستیم. از این‌‌رو، موضوع بحث، بر متدلوژی حکمت متعالیه متمرکز می‌‌گردد که در واقع از نوعی معرفت‌‌شناسی خاص نشئت گرفته است و صدرالمتألهین، فلسفه خود را بر گرفته از اصولِ این متد می‌‌داند. جا دارد اوّلا، تفاوت آن را با شیوه‌‌های رایج در علم کلام، فلسفه مشّاء، حکمت اشراق و عرفان نظری معلوم سازیم و ثانیا، اجزای تشکیل‌‌دهنده این نظام را بشناسیم؛ ثالثا، وجه انتخاب و جایگزینی این روش را به جای شیوه‌‌های دیگر روشن سازیم و سرانجام، آن را نقد و بررسی کنیم

قبل از این نیز اشاره شد که صدرالمتألهین خود را مدیون شیوه‌‌ای می‌‌داند که در سراسر راه از آن بهره جسته است و در نوشته‌‌های او کمتر پیش می‌‌آید که در کنار ادعای ابتکاری از خود، نقش شیوه و متد دستیابی به آن را بیان نکند

بنابراین، نباید صدرالمتألهین را تنها، مبدع یک نظام فلسفی جدید دانست، بلکه باید به نقش ابتکاری یا دست‌‌کم کوشش او در احیای یک روش مفید برای کشف اصول هستی‌‌شناسی، ارج نهاد. البته این روش چیزی جز نتیجه کنار هم آمدن اصولی معرفت‌‌شناختی نیست، اما به هر حال، پیوند خاص میان این اصول معرفت‌‌شناختی است که چون در خدمت هستی‌‌شناسی قرار می‌‌گیرد، نظام فلسفی خاصی را به بار می‌‌آورد که با نظام‌‌های متکلّمان، مشّائیان و عارفان هر چند در ظاهر و شیوه بیان متفاوت است

روش‌‌شناسی حکمت متعالیه

برای شناخت دقیق روشی که صدرالمتألهین با استفاده از معرفت‌‌شناسی مقبول خویش بنیان نهاد، باید دو جنبه سلبی و ایجابی ارائه شده در کلام وی را از یکدیگر تفکیک کرد. در جنبه سلبی، او بیشتر در پی تبیین ضعف‌‌های راه‌‌های موجود در شناخت حقایق عالم و یا نارسایی‌‌های آنها در تبیین و تفسیر و تعبیر درست از آن است، و در جنبه ایجابی تلاش می‌‌کند ویژگی‌‌های راه خود و امتیازات و برتری آن را بر راه‌‌های قبلی مبرهن سازد. در اینجا ما نیز نخست به جنبه سلبی می‌‌پردازیم که هم در مقام ثبوت و هم در مقام اثبات، برای وصول به جنبه ایجابی نقش بنیادی دارد و سپس به جنبه ایجابی خواهیم پرداخت

جنبه سلبی روش حکمت متعالیه

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید
یکشنبه 95 تیر 6 , ساعت 2:9 صبح

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 دانلود مقاله تقسیم تحلیلی و ترکیبی قضایا با word دارای 22 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد دانلود مقاله تقسیم تحلیلی و ترکیبی قضایا با word  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

 

بخشی از فهرست مطالب پروژه دانلود مقاله تقسیم تحلیلی و ترکیبی قضایا با word

چکیده  
1 مقدمه  
2 مطالب  
1ـ2 تاریخچه تحلیلی و ترکیبی  
2ـ2 مقسم تقسیم  
3ـ2 معیار تقسیم  
4ـ2 رابطه این تقسیم با برخی تقسیم‌‌های دیگر قضایا  
5ـ2 نگاه تطبیقی  
3 نتیجه‌‌گیری  
پى‌‌نوشت‌‌ها  

چکیده

در این مقاله، ابتدا تاریخچه اجمالی تقسیم تحلیلی و ترکیبی قضایا مطرح شده است؛ تحلیلی و ترکیبی به عنوان روش، به عنوان تقسیمی برای قضایا و به عنوان مکتبی فلسفی. سپس، نویسنده ضمن بیان اختلاف در چیستی این مقسم، با اشاره به تمایز میان اصطلاحات جمله، گزاره، قضیّه و حکم معتقد است اگر چه کانت مقسم را احکام قرار داده اما در واقع مقسم همان قضیّه است؛ چرا که وی در این مسئله به جنبه روان‌‌شناختی نظر داشته که در مباحث معرفت‌‌شناسی موضوعیت ندارد

در فراز بعدی سه معیار عمده زیر برای تحلیلی بودن قضایا مطرح و نقادی شده است

الف. قضیّه تحلیلی قضیّه‌‌ای است که محمولِ آن به منزله چیزی به نحو ضمنی در مفهومِ موضوع مندرج باشد؛ ب. قضیّه‌‌ای که تنها کافی است نفی آن به تناقض بینجامد؛ ج. هر گاه صدق قضیّه از واژگان به‌‌کار رفته در آن به‌‌دست آید، قضیّه تحلیلی خواهد بود

در پایان نگاهی تطبیقی به تقسیم قضایا به تحلیلی و ترکیبی در فلسفه غرب و تقسیم حمل [قضایا] به حمل اولی و حمل شایع صناعی در فلسفه اسلامی شده است

کلید واژه‌‌ها

تحلیلی و ترکیبی، حمل شایع و حمل اولی، قضایای ضروری و ممکن، قضایای پیشینی و پسینی

 

1 مقدمه

از زاویه‌‌های مختلفی می‌‌توان به «قضیّه» و اقسام آن نگریست: زاویه گرامری و نحوی، زاویه منطقی، زاویه معناشناختی و معرفت‌‌شناختی و سرانجام از زاویه روان‌‌شناسی ادراک و علوم ادراکی. از این میان، آنچه به تحقیق حاضر ارتباط مستقیم دارد،1 نگریستن به اقسام قضیّه از زاویه معناشناختی و معرفت‌‌شناختی است

در معرفت‌‌شناسی از یک سو محور مباحثْ مسئله ارزش معرفت است و در همین مسئله است که پای نظریّه‌‌های صدق و از جمله نظریّه مطابقت به میان می‌‌آید. از سوی دیگر، از میان انواع مختلف معرفت، تنها معرفتِ قضیّه‌‌ای است که می‌‌تواند دعوای گزارش از واقع را داشته باشد. حال، همین قضیّه خودْ تقسیماتِ مختلفی دارد که برای پی بردن به معیارِ صدقِ هر یک از آن‌‌ها ناگزیریم با این تقسیمات آشنا شویم. از مهم‌‌ترین تقسیماتی که برای قضیّه مطرح شده است، تقسیم قضیّه به تحلیلی و ترکیبی است

گفته‌‌اند قضایای تحلیلی قضایایی هستند که صدق آن‌‌ها ضروری است.2 اگر این ادّعا درست باشد، می‌‌توان با بررسی این دسته از قضایا معیار ضروری الصّدق بودن آن‌‌ها را بازشناخت. در این صورت، در بحث معرفت‌‌شناسی به دستاورد بزرگی نایل شده‌‌ایم؛ زیرا می‌‌توان قضایای ضروری‌‌الصّدق را معیاری برای پی بردن به صدق دیگر قضایا قرار داد و به این ترتیب، بر مشکلات نظریّه مطابقت فایق آمد. حال جای این پرسش است که اصولا معیار تقسیم قضیّه به تحلیلی و ترکیبی چیست و آیا می‌‌توان ادّعا کرد که هیچ قضیّه‌‌ای خارج از این دو قسم نیست؟

در تاریخ فلسفه غرب، فلسفه کانت را نقطه عطفی به حساب می‌‌آورند تا جایی که برخی فلسفه او را مرزی میان فلسفه قدیم و فلسفه جدید می‌‌شمارند؛ زیرا او کوشید تا به یک پرسش پاسخ دهد؛ پرسشی که محور کتاب سنجش خرد ناب را شکل می‌‌داد. پرسش عبارت بود از این که چگونه برخی احکام ترکیبی به صورت پیشینی ممکن است؟ فهم پاسخ این پرسش است که به کانت جرأت می‌‌دهد ادّعا کند دیگر حتی یک مسئله مابعدطبیعی که حلّ نشده باشد یا حداقل کلید حلّ آن به دست نیامده باشد، وجود ندارد

این مقدمه برای آن بود تا نشان دهیم اهمیّت تقسیم قضایا به تحلیلی و ترکیبی تا آن حدّ است که حتی در مواردی که سخن از بودن یا نبودن فلسفه در میان است، پای تقسیم قضایا به تحلیلی و ترکیبی به میان می‌‌آید

امروزه اهمیّت این تقسیم از این حد نیز فراتر می‌‌رود. وقتی فیلسوفی تحلیلی‌‌مسلک همچون کواین در دو حکم جزمی خود می‌‌کوشد نشان دهد اساس تجربه‌‌گرایی، بر تقسیم قضایا به تحلیلی و ترکیبی استوار است و این تقسیم نیز در کسب اعتبار برای خود همچنان در تکاپو است و از این رو دیگر جایی برای ادعاهای جزمی در تجربه نیست، در می‌‌یابیم که حتی علوم تجربی نیز اعتبار خود را مدیون صحت این تقسیم هستند

نکته دیگر این که در طول تاریخ فلسفه از روزگار فیثاغورس گرفته تا امروز به‌‌رغم آنکه بارها موج شکّاکیت، اصول و مسلّماتِ مکاتب مختلف فلسفی را درنوردیده و اعتبار قضایای حسّی، عقلی و تجربی را زیر سؤال برده و حتی خود را تا پشت دیواره ریاضیّات نیز رسانده، نتوانسته است وضوح و بداهت قضایای ریاضی را زیر سؤال ببرد. اگر تاکنون اعتبار این گونه قضایا را به تحلیلی بودن آن‌‌ها باز می‌‌گرداندند، اکنون باید فکری به حال اعتبار قضایای تحلیلی کرد. به راستی آیا نوبت آن رسیده که پرونده قضایای بدیهی را مختومه شمرد؟ اینجا است که دیگر شکّی در لزوم پرداختن به بررسی قضایای تحلیلی و ترکیبی باقی نمی‌‌ماند

2 مطالب

1ـ2 تاریخچه تحلیلی و ترکیبی

تاریخچه تحلیلی و ترکیبی را می‌‌توان به سه دوره تقسیم کرد: نخست با دوره‌‌ای مواجهیم که تحلیلی را روشی برای شناخت به شمار می‌‌آورند. در ادامه به دوره‌‌ای برمی‌‌خوریم که تحلیلی، معیاری برای تقسیم قضایا است و سرانجام در دوره جدید، تحلیلی نمایانگر مکتبی در فلسفه معاصر است و اینک توضیح هر یک از این دوره‌‌ها

1ـ1ـ2 تحلیلی به عنوان روش: در نظر برخی فیلسوفانِ یونانِ باستان، تحلیل راهی بود برای شناخت یا تبیین اشیاء. برای مثال، از سقراط نقل کرده‌‌اند که «اگر ارائه یک بیان یا تبیین به معنای برشمردن اجزای اوّلیّه است، این اجزا باید شناخته شوند یا قابل شناختن باشند»

همان گونه که از این عبارت برمی‌‌آید، سقراط تبیین شی‌‌ء را به برشمردن اجزای اوّلیّه آن تفسیر می‌‌کند. در نظر سقراط برشمردن اجزای اوّلیّه شی‌‌ء یا همان تحلیل، باید واجد یکی از این دو شرط باشد: اجزای اوّلیّه یا شناخته شده باشند و اگر شناخته شده نیستند، قابل شناختن باشند

کمی که در تاریخ فلسفه پیش‌‌تر بیاییم، به افلاطون می‌‌رسیم. در نظر افلاطون آن گونه که پرتوکلاس به وی نسبت می‌‌دهد «تحلیلی» نام نوعی برهان است که امروزه ما آن را تحت عنوان «برهان خُلف» می‌‌شناسیم. در مقابل، «ترکیبی» نام برهانی است که در آن بر اساس اصول موضوعه و مسلّمْ مطلوب اثبات می‌‌گردد. چون در آن روزگار استفاده از این برهان تحلیلی یا خُلف در ریاضیّات نیز متداول بوده است، بعید به نظر می‌‌رسد که افلاطون مبتکر این روشِ برهانی باشد. از کلام کاپلستون نیز برمی‌‌آید که افلاطون تحلیل و تقسیم را معیاری برای تمییز اشیای حسّی حقیقی از اشیای حسّی غیر حقیقی می‌‌دانسته است؛ زیرا او می‌‌گوید: نکته مهمی که باید به آن توجّه کرد، این است که برای افلاطون جزئیّات حسّی، من حیث هی، نامحدود و نامتعیّن‌‌اند. آن‌‌ها فقط تا جایی محدود و متعیّن‌‌اند که در ظرف صورت تقسیم‌‌ناپذیر (آتومون آیدس) درآیند. به عبارت دیگر، جزئیّات حسّی تا آنجا که در ظرف صورت تقسیم‌‌ناپذیر درنیایند و نتوانند درآیند، اصلا اشیای حقیقی و کاملا واقعی نیستند. افلاطون در پی‌‌گیری تحلیل و تقسیم (دیابرزین) تا صورت تقسیم‌‌ناپذیر، به نظر خود، کل واقعیت را درمی‌‌یابد

پس از افلاطون نوبت به شاگرد او، معلّم اوّل، می‌‌رسد. ارسطو موفق شد مباحث منطقی را که در آن روزگار رایج بود، در کتاب ارغنون گردآوری و تدوین کند. او در این کتاب، تحلیلی را هم در بخش تصوّرات مطرح می‌‌کند و باب سوم و چهارم کتاب را «تحلیلات» نام می‌‌گذارد و هم در بخش تصدیقات، تحلیلی را به عنوان نوعی برهان در مقابل برهان دیالکتیکی قرار می‌‌دهد

اگر ادامه این روند را در تاریخ فلسفه پی بگیریم، درخواهیم یافت که اصطلاح تحلیلی و ترکیبی جز به‌‌عنوان‌‌روشی برای‌‌رسیدن به مجهول تصوّری یا مجهول تصدیقی به کار نرفته است

2ـ1ـ2 تحلیلی به عنوان یکی از اقسام قضایا: از زمان کانت به این سو، چرخشی در کاربرد واژه تحلیلی و ترکیبی به وجود آمد. توضیح آنکه لایب‌‌نیتس در یک تقسیم، حقایق را به حقایق ضروری و حقایق ممکن تقسیم کرد و مدّعی شد که می‌‌توان از راه تحلیل، به صدق حقایق ضروری دست یافت. معیاری که وی در این تقسیم به کار برد، زمینه‌‌ای شد تا فیلسوفان بعدی توجّهی جدّی به تقسیم مذکور داشته باشند و در پیشرفت آن بکوشند. از جمله، هیوم با الهام از تقسیم لایب‌‌نیتس، میان قضایای تحلیلی و تجربی تمایز نهاد و در ادامه، کانت متأثر از تقسیم هیوم، احکام را به تحلیلی و ترکیبی تقسیم کرد

پس از کانت نیز این تقسیم به ویژه در مباحث معرفت‌‌شناسی همواره مورد توجّه فیلسوفان بوده و هست. در این نوشتار خواهیم کوشید تا به بررسی معیارهایی بپردازیم که برای این تقسیم ارائه شده است

3ـ1ـ2 تحلیلی به عنوان مکتب: در اوایل قرن بیستم و در اثر دو تجدید نظر در بحث‌‌های فلسفی، مکتب فلسفه تحلیلی در دانشگاه کمبریج پدیدار شد. پیشتازان این مکتب جی. ای. مور و برتراند راسل بودند، لیکن روش هر یک از آن‌‌ها با روش دیگری تفاوت داشت. مور، که ریشه‌‌های مباحث لاینحلّ فلسفی را در کاربرد مشوّش و پُر ابهام واژگان می‌‌دید، در صدد بر آمد تا با طرح زبان متعارف و به کارگیری حسّ مشترک یا همان عقلِ سلیم، تا جای ممکن از ابهام تعبیرهای فلسفی بکاهد. در نظر مور، تحلیل به معنای کاویدن و تجزیه معنای زبان متعارف بود. مکتبی که مور بنیان نهاد، به دلیل تأکیدی که بر تحلیل و زبان داشت، به مکتب تحلیل زبانی شهرت یافت

برتراند راسل کار خود را از منطق آغاز کرد. وی بهترین راه برای فهم معنای یک جمله را آن می‌‌دانست که نخست جمله مذکور را به جملات بسیطتر و به اصطلاحِ وی «جملات اتمی» تحلیل و تجزیه کنیم و سپس با تحویل جملات بسیط به قالب‌‌های منطق صوری و به‌‌کارگیری قوانین منطق صوری جملات پیچیده به اصطلاح وی «مولکولی» را استنتاج کنیم. به هر حال، امروزه یکی از تأثیرگذارترین مکاتب فلسفی مکتب فلسفه تحلیلی است

2ـ2 مقسم تقسیم

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ